ژنـــــــرال...
)) عـآشــقــ نبـــوב ے تــو مـنــ عــآشـقـــتــ بـــوבمــ ((

سایت های برتر ایرانی
سایت های برتر ایرانی

کدستان

امکانات جانبی
منوی اصلی

بــــــی تـــــــو مهتابــــــ شبــــــی بــــــاز از آن کوچــــــه گذشتمــ

همــــــه تــــــن چــــــشم شــــــدم خیــــــره بــــــه دنبــــــال تــــــو گشتمــ

شــــــوق دیــــــدار تــــــو لبــریــــــز شــــــد از جــــــام وجــــــودمـــ

شــــــدم آن عــــــاشق دیــــــوانه کــــــه بودمـــ

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

ژنــــــــرال...



بہ شبــــــ و شــعـــر ژنــــــــرال... خوش آمدید. امیدوارم از اشعار لذت کافی را ببرید پیشرفت من به نظرات ، انتقادات و پیشنهادات شماست لطفا مرا در هر چه بهتر شدن وبلاگ یاری دهید לּלּלּלּ با تشکر مدیر وبلاگــــــ . . . . .

دسته بندی
لینک دوستان

آرشیو مطالب
فروردين 1395 مرداد 1394 خرداد 1394 مرداد 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390
نویسندگان
لینک های روزانه
برچسب ها
دیگر موارد

این صفحه را به اشتراک بگذارید
سیستم افزایش آمار هوشمند تک باکس
عشق های پوچـــــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : یک شنبه 25 مرداد 1391 ز : 7:0 بعد از ظهر | +

گم شد بهار مزرعه در حمله ي پاييز ‏
‏پيچيد آن شب يک سکوت سرد در جاليز‏
‏ زير درختي پير،زير نور ماه آن شب‏
‏ رقصيد مردي پا به پاي سايه اش يکريز‏
‏ بر روي دوش شاخه هاي بي بهار و بر‏
‏ بيهوده مي چرخيد و مي رقصيد،حلق آويز‏
‏ چشمان خود را بسته با يک شال مشکي رنگ‏
‏ تا تار و تيره بيند اين خواب جنون آميز‏
‏ انگار صد سال است دل کنده ست از اين دنيا‏
‏ از عاطفه،از عشق،از هر کس و هر چيز‏
‏ تنها فقط زلفي رها در بادماند و هيچ‏
‏ راحت شد از اين عشق هاي پوچ ودرد آميز



:: موضوعات مرتبط: عشق های پوچــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: عشق, های, پوچ, شب, شعر, غزل, ژنـــــــــــرال, ,
.:: ::.
فنجان قهوهـــ نیمهـــ لیمهـــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : یک شنبه 24 مرداد 1391 ز : 10:15 بعد از ظهر | +

فنجان قهوه ،نيمه ي ليمو ، گلي سپيد ‏
‏آمد زني و اين دو سه را روي ميز چيد‎‏
‏ بعدا در انتظار تو صد بار تا غروب‏
‏ پر زد کنار پنجره امّا تو را نديد‏
‏ شب از ميان خوشه ي انگورها گذشت‏
‏ قلبي براي حس غريبانه اي تپيد‏
‏ خورشيد از آشيانه ي خود سر کشيد و بعد‏
‏ همراه موج هاي رها قايقي رسيد‏
‏ مردي پياده شد که به دريا شبیه بود‏
‏ مردي که گنگ بود و کسي را نمي شنيد‏
‏ صبحي کنار ساحل دريا شروع شد‏
‏ صبحي به رنگِ آبي روشن پر از اميد‏
‏ زن روي ماسه هاي شني خواب رفت و مرد‏
‏ بر گيسوان روشن او دست مي کشيد‏
‏ او خواب روز فاجعه را ديد وناگهان‏
‏ مرغي ترانه خواند و زن از جاي خود پريد‏
‏ مرد عاشقانه رفت و بر روي ماسه ها‏
‏ طرحي مچاله از گل و پروانه را کشيد‏
‏ از روي ماسه ها گل و پروانه پر گرفت‏
‏ دريا که وحشيانه به دنبالشان دويد‏
‏ مرد از کنار زن شبهش رفته بود و باز‏
‏ از لابه لاي گريه ي زن باد مي وزيد‏
‏ او غمگنانه رفت و از او روي ميز ماند‏
‏ يک تکّه يادداشت و يک قفل بي کليد‏
‏ دريا شکاف خورد و جهان رفت زير آب‏
‏ فنجان قهوه نيمه ي ليمو گلي سپيد



:: موضوعات مرتبط: فنجان قهوهـــــ نیمهــــــ لیمو، ،
:: برچسب‌ها: فنجان, قهوه, نیمه, لیمو, گلی, سپید, عشق, شب, شعر, ژنـــــــــــرال, ,
.:: ::.
خاموشـــــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : یک شنبه 24 مرداد 1391 ز : 9:15 بعد از ظهر | +

چراغ ساعت شش روي ريل ها روشن ‏
‏قطاري آمد از آغاز ماجــــــرا روشن‏
‏ به اين كه؛ هيچ كسي مثل من نمي پلكد‏
‏ قطار پلك نزد از ستـاره تا روشن‏
‏ از آن سوي پرده ، آفتاب پيدا شد‏
‏ و بعداز آن ،شب، گسترده شد،هوا روشن‏
‏ قطار آمده با كفش هاي آهني اش‏
‏ به اتفاق زني تازه ردپا روشن‏
‏ زني كه از پس پرده به آفتاب شبيه‏
‏ زني كه كرده تمام دريچه را روشن‏
‏ سكوت كرده در آن ايستگاه سرد سپيد‏
‏ به خود نهيب زدم تا شودصدا روشن‏
‏ سلام كردم و زن ايستگاه را نگريست‏
‏ كه بود در وسط برف جا به جا روشن‏
‏ قدم به ديده ی ما مي نهيد خانم! نه؟‏
‏ چه تازه ايد و چه خوبيد! چشم ما روشن!‏
‏ تمام دهكده از عطر ياس پر شده است‏
‏ گلي نمانده به جز ‹نرگس› شما روشن‏
‏ به آخر رويا مي رسم و چشمانم‏
‏ رسيده اند به پايان ماجراخاموش‏
‏ چرا دروغ بگويم رديف را خانم؟!‏
‏ نيامديد و زمين ماند بي صدا ـ‌‌‌‌‌‌‌ خاموش ـ‏
‏ نيامديد و نديديد روي ريل آيا‏
‏ چراغ ساعت شش روشن است يا خاموش؟



:: موضوعات مرتبط: خاموشــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: شعر , غزل , چهار پاره , سپید , نو , مثنوی , شب نویس , ,
.:: ::.
هرگــــ ــــ ـزنخواستم
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : دو شنبه 24 مرداد 1391 ز : 8:0 بعد از ظهر | +

هرگز نخواستم که بگويم تورا چه قدر ‏
‏عاشق شدم؟ چه وقت؟چگونه؟ چرا؟ چه قدر؟!‏
‏ هرگز نخواستم که بگويم نگاه تو‏
‏ از ابتداي ساده اين ماجرا چه قدر ـ‏
‏ من را شکست،ساخت،شکست و دوباره ساخت!‏
‏ من را چرا شکست؟ چرا ساخت؟ يا چه قدر...؟‏
‏ هرگز نخواستم به تو عادت کنم ولي‏
‏ عادت نبود حسي از آن ابتدا چه قدر‏
‏ مانند پيچکي که بپيچد به روح من‏
‏ ريشه دواند و سبز شد و ماند تا ... چه قدر ـ‏
‏ تقدير را به نفع تو تغيير مي دهند‏
‏ اينجا فرشته ها که بداني خدا چه قدر ـ‏
‏ خوبست با تو،با همه بي وفائيت‏
‏ قلبم گرفته است،نپرس از کجا؟ چه قدر؟!‏
‏ قلبم گرفته است،سرم گيج مي رود‏
‏ هرگز نخواستم که بداني تو را چه قدر...
 



:: موضوعات مرتبط: هرگــــــــــز نخواستم، ،
:: برچسب‌ها: هرگز, نخواستم, شب, شعر, غزل, عشق, ژنـــــــــــرال, ,
.:: ::.
گریـــــــــــه باریدن بگیرد
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : یک شنبه 24 مرداد 1391 ز : 7:15 بعد از ظهر | +

اشک آمد امشب تا مرا از من بگيرد ‏
‏آمد مرا يک شعله در شيون بگيرد‏
‏ مثل گلاب از چشم خيس من چکيده ست‏
‏ تا انتقام خنده را از من بگيرد‏
‏ من دست وپا گم کرده ام کو سربداري‏
‏ تا سر کشي هاي مرا گردن بگيرد‏
‏ کو ديده يو سف شناسي تا تنم را‏
‏ يک برگ گل از بوي پيراهن بگيرد‏
‏ کو شاعري تا انتقام زندگي را‏
‏ از واژه هاي مرده ي الکن بگيرد‏
‏ او زير چتر استاده من در زير باران‏
‏ من منتظر تا گريه باريدن بگيرد‏
‏ گفتم بگو،چيزي بگو تا مثل آهو‏
‏ رد صدايت بوي آويشن بگيرد‏
‏ چرخي بزن تا روح نا آرام دريا‏
‏ در هق هق چشم تو رقصيدن بگيرد‏
‏ خنديد يعني،گيرم آدم سهم خود را‏
‏ از اين شب تاريک بي روزن بگيرد؟‏
‏ کو خارخار مرگ تا روح خدا را‏
‏ يک نيشخند از طعنه هاي تن بگيرد‏
‏ او بي خيال هرچه شعر و هرچه باران‏
‏ من منتظر تا او مرا از من بگيرد



:: موضوعات مرتبط: گریــــــــــه باریدن بگیرد، ،
:: برچسب‌ها: گریه, باریدن, بگیرد, شب, شعر, غزل, ناب, ژنـــــــــــرال, ,
.:: ::.
مگســـــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : دو شنبه 23 مرداد 1391 ز : 8:30 بعد از ظهر | +

نه به این جرم که حیوان پلیدیست،بد، است ‏
‏و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است‏
‏ طفل معصوم به دور سر من می چرخید‏
‏ به خیالش قندم یا که چون اغذیه ی مشهورش، ‏
‏‏ تا به آن حد، گَندَم‏
‏ ای دو صد نور به قبرش بارد‏
‏ مگس خوبی بود‏
‏ من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد‏
‏ مگسی را کشتم‏
‏ حسین پناهیـــــــــــ



:: موضوعات مرتبط: مگســــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: مگس, شب, شعر, عشق, غزل, ژنـــــــــــرال, ,
.:: ::.
می خواهی چکـــــــــــار؟
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : دو شنبه 23 مرداد 1391 ز : 8:15 بعد از ظهر | +

دوستت دارم پریشان‌، شانه می‌خواهی چه کار؟ ‏
‏دام بگذاری اسیرم‌، دانه می‌خواهی چه کار؟‏
‏ تا ابد دور تو می‌گردم‌، بسوزان عشق کن‌‏
‏ ای که شاعر سوختی‌، پروانه می‌خواهی چه کار؟‏
‏ مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود‏
‏ راستی تو این همه دیوانه می‌خواهی چهکار؟‏
‏ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ !‏
‏ در دل من قصر داری‌، خانه می‌خواهی چه کار؟‏
‏ خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین‏
‏ شرح این زیبایی از بیگانه می‌خواهی چهکار؟‏
‏ شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن‌‏
‏ گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟‏
‏ مهدی فرجی.



:: موضوعات مرتبط: می خواهی چــــــــــکار؟، ،
:: برچسب‌ها: می خواهی, چکار, شب, شعر, غزل, ناب, ژنـــــــــــرال, ,
.:: ::.
جــ ـــــ ــرم قشنگ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : دو شنبه 23 مرداد 1391 ز : 8:0 بعد از ظهر | +

ای نگاهــــ ــــ ـت نخی از مخمل و از ابریشم ‏
‏مدتی هست که هر شبـ ــــ ــ،به تو میاندیشم‏
‏ شبحی چند شب است ،آفــ ـــــ ــت جانم شده است‏
‏ اول اسم کسی ورد زبانمـــ ــــ ــ شده است‏
‏ در من انگار کســــ ــــ ـی در پی انکار من است‏
‏ یک نفر مثل خودم عــــــــ ــاشق دیدار من است‏
‏ یک نفر ســــ ـــ ــاده،چنان ساده که از ساده گی اش‏
‏ می توان یک شبه پــــ ــــ ـی برد به دلدادگی اش‏
‏ یک نفر سبز،چـــ ـــــ ـنان سبز که از سرسبزی اش‏
‏ می توان پل زد از احساس خــــ ـــ ــدا تا دل خویش آیـــ ـــ ــ یکرنگ ترازآینه یک لحظه بایست‏
‏ راستی این شبحه، هر شبه تصویر تـــ ــــ ــو نیست؟‏
‏ اگر این حـــ ــــ‏ ـادثه ی هر شبه تصویر تو نیست‏
‏ پس چرا رنگ تو و آینه ،ایــــ ـــن قد یکی ست؟‏
‏ حتم دارم کــــــ ــ ـه تویی آن شبح آینه پوش‏
‏ عاشقی جــــ ــــ ـرم قشنگی ست به انکار مکوش



:: موضوعات مرتبط: جــــــــــرم قشنگ، ،
:: برچسب‌ها: جرم, قشنگ, عشق, شب, شعر, غزل, ,
.:: ::.
چــــــــگونه نگریــــــــم
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : جمعه 29 تير 1391 ز : 6:18 بعد از ظهر | +

 

بغض فرو خورده ام چگونه نگریم

غنچه پژمرده ام چگونه نگریم

رودم و با گریه دور می شوم از خویش

از همه ازرده ام چگونه نگریم

مرد مگر گریه می کند چه بگویم

طفل زمین خورده ام چگونه نگریم

تنگ پر از اشک و چشم های تماشا

ماهی دل مرده ام چگونه نگریم

پرسشم از راز بی وفایی او بود

حال که پی برده ام چگونه نگریم

 

 



:: موضوعات مرتبط: چــــــــــگونه نگریــــــــــم، ،
:: برچسب‌ها: شب و شعر , غزل , رباعی , دوبیتی , تک بیتی , چهار پاره , سپید , نو , عارفانه , عاشقانه , ,
.:: ::.
تهمتـــــــــــ آبرو
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : شنبه 31 خرداد 1391 ز : 2:0 بعد از ظهر | +

گفته بودی درد دل کن گاه با هم صحبتی

 کو رفیق راز داری کو دل پر طاقتی

شمع وقتی داستانم راشنید آتش گرفت

شرح حالم را اگر نشنیده باشی راحتی

تا نسیم از شرح عشقم با خبر شد مست شد

غنچه ای در باد پر پرشد ولی کو غیرتی

گریه می کردم که زاهد در قنوتم خیره ماند

دور باد از خرمن ایمان عاشق آفتی

روز هایم را یکایک دیدم و دیدن نداشت

کاش بر آیینه بنشیند غبار حسرتی

بس که دامان بهاران گل به گل پژمرده شد

باغبان دیگر به فروردین ندارد رغبتی

من کجا و جرأت بوسیدن لب های تو

آبرویم را خریدی عاقبت با تهمتی

 



:: موضوعات مرتبط: تهمتــــــــــ آبرو، ،
:: برچسب‌ها: تهمت, آبرو, مرهم, زخم, شب وشعر, شهریور, رباعی, چهارپاره, ژنـــــــــــرال, , , ,
.:: ::.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به ژنـــــــرال... مي باشد.