ن : حمیــدشیخ حسینی
ت : شنبه 27 آبان 1391
ز : 2:7 قبل از ظهر |
+
من را نگاه می کنی اما چه سرسری
جوری که ممکن است به زنهای دیگری…
باتوم به دست! اینکه کتک می زنی منم !
همبازی خجالتی و کوچکت ، پری! !
دمپایی ام همیشه مگر تا به تا نبود ؟
حالا مرا دوباره به خاطر میآوری ؟
ما سالهاست بی خبر از هم گذشته ایم
هریک بزرگ تر شده در چشم دیگری
شاید که آشنای یکی دیگر از شماست
آن نوجوان که با لگد از هوش می بری…
در چشمهای میشی تو گرگ می دود
یعنی گذشت دوره ی خواهر،برادری!
در باور تو ارزش من نصف توست ، نه ؟
زن جنس پست و مرد..بگو؟! جنس ِبهتری!
در باور تو ارزش من هم ، تن ِمن ست
دستور می دهی که «موها زیر روسری!»
وقتی بهشت ودوزخ من دست سازتوست
دیگر کدام مکتب و آیین و باوری؟
حالا ببین چرا به تنفر صدای من…
حالا بگو چگونه تو…انگارکه کری
من گریه می کنم ، ولی نه در برابرت
من گریه می کنم ، ولی از نابرابری
نظرات شما عزیزان:
:: برچسبها:
نابرابری ,
شب ,
و ,
شعر ,
,