ژنـــــــرال...
)) عـآشــقــ نبـــوב ے تــو مـنــ عــآشـقـــتــ بـــوבمــ ((

سایت های برتر ایرانی
سایت های برتر ایرانی

کدستان

امکانات جانبی
منوی اصلی

بــــــی تـــــــو مهتابــــــ شبــــــی بــــــاز از آن کوچــــــه گذشتمــ

همــــــه تــــــن چــــــشم شــــــدم خیــــــره بــــــه دنبــــــال تــــــو گشتمــ

شــــــوق دیــــــدار تــــــو لبــریــــــز شــــــد از جــــــام وجــــــودمـــ

شــــــدم آن عــــــاشق دیــــــوانه کــــــه بودمـــ

☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼☼

ژنــــــــرال...



بہ شبــــــ و شــعـــر ژنــــــــرال... خوش آمدید. امیدوارم از اشعار لذت کافی را ببرید پیشرفت من به نظرات ، انتقادات و پیشنهادات شماست لطفا مرا در هر چه بهتر شدن وبلاگ یاری دهید לּלּלּלּ با تشکر مدیر وبلاگــــــ . . . . .

دسته بندی
لینک دوستان

آرشیو مطالب
فروردين 1395 مرداد 1394 خرداد 1394 مرداد 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 آذر 1392 آبان 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390
نویسندگان
لینک های روزانه
برچسب ها
دیگر موارد

این صفحه را به اشتراک بگذارید
سیستم افزایش آمار هوشمند تک باکس
دلـــــــــــم برای خودم تنگ میشود
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : جمعه 15 ارديبهشت 1391 ز : 5:35 بعد از ظهر | +

 

اگر چه نزد شما تشنه سخن بودم

کسی که حرف دلش را نگفت من بودم

دلم برای خودم تنگ میشود اری

همیشه بی خبر از حال خویشتن بودم

نشد جواب بگیرم سلام هایم را

هر انچه شیفته تر از پی شدن بودم

چگونه شرح دهم عمق خستگی ها را

اشاره ای کنم انگار کوه کن بودم

من ان زلال پرستم در اب گند زمان

که فکر صافی ابی چنین لجن بودم

غریب بودم گشتم غریب تر اما

دلم خوش است که در غربت وطن بوم

 

ژنرال...



:: موضوعات مرتبط: دلــــــــــم برای خودم، ،
:: برچسب‌ها: شب و شعر , غزل , رباعی , دوبیتی , تک بیتی , چهار پاره , سپید , نو , عارفانه , عاشقانه , ,
.:: ::.
چشـــــــــــم قهوه ای
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : جمعه 15 ارديبهشت 1391 ز : 4:44 بعد از ظهر | +

شب گم شداست لای دو تا چشم قهوه ای

تقدیردر فضای دو تا چشم قهوه ای

از روی میز کار به من خیره می شوند

یک قاب عکس.چای.دو تا چشم قهوه ای

من زنده ام بدون تو شاید هنوز هم

پشت سرم دعای دو تا چشم قهوه ای

هر شب هنوز گوشه این قهوه خانه ها

من سال هاست پای دو تا چشم قهوه ای

جانا بریز در دل این لحظه های من

یک چای تلخ جای دو تا چشم قهوه ای

بی فایده است زندگی زنده بودنم

بگذار من برای دو تا چشم قهوه ای

 

ژنـــــــــــرال...



:: موضوعات مرتبط: چشم قهوه ای، ،
:: برچسب‌ها: شب و شعر , غزل , رباعی , دوبیتی , تک بیتی , چهار پاره , سپید , نو , عارفانه , عاشقانه , ,
.:: ::.
خـــــــــــدا...
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : چهار شنبه 6 ارديبهشت 1391 ز : 7:24 بعد از ظهر | +

دوری پایان عشق نیست
انگار لطیف ترین غم دنیاست
ازهمه ی داشته هایت که به ان می بالی
خدا را کم کن ببین چه داری=
به همه ی ن نداشته هایت که از ان می نالی خدا را اضافه کن
چه کم داری=
از که پنهان کنم این راز دل خسته ی خویش را
از نسیمی که پیام اور توست
از بهاری که مرا رسوا کرد
از خدایی که خودش می داند
عشق وحشی تر از ان است که پنهان ماند...
 
 

 

www.hamid2007.loxblog.com



:: موضوعات مرتبط: خــــــــــدا، ،
:: برچسب‌ها: حرف دل, خدا, مرهم, زخم, شب و شعر, شهریور, رباعی, چهارپاره, ,
.:: ::.
داستان نشان افتخار
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : دو شنبه 29 اسفند 1390 ز : 1:40 بعد از ظهر | +

سالها پیش صحرانشینی ساده لوح وخیالباف به نام ((لاوه))عازم شهر بزرگ((قانون))شد.لاوه از مال دنیا جز یک دست لباس مندرس و یک عصای فرسوده چیز دیگری نداشت.شهر قا نون شهر زیبایی بود که معابد و برجهای سر به فلک کشیده وقصر های پرشکوه و دیدنی داشت...



:: موضوعات مرتبط: داستان نشان افتخار، ،
:: برچسب‌ها: داستان, شب و شعر, دلنوشته, ,
ادامه ی مطلب
.:: ::.
داستان خودشناسی
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : دو شنبه 29 اسفند 1390 ز : 11:1 قبل از ظهر | +

درشبی ازشبهای بارانی بیروت سلیم افندی پشت میزتحریردرمقابل قفسه های پراز کتاب نشسته بود از کتاب های قدیمی و اوراق درهم ریخته وپراکنده گهگاه سری می جنباند وابرمتراکمی از دوداز دهان بیرون میداد. در آن حال سلیم افندی مشغول مطالعه ی رساله ای فلسفی بود رساله ای درباب خود شناسی ازتعلیمات سقراط حکیم به شاگردانش افلاطون...



:: موضوعات مرتبط: داستان خودشناسی، ،
:: برچسب‌ها: داستان, شب و شعر, دلنوشته, ,
ادامه ی مطلب
.:: ::.
شبــــــــ و شعر
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : جمعه 5 اسفند 1390 ز : 5:11 بعد از ظهر | +

خدا پشت وپناهت زود برگرد

فدای شکل ماهت زودبرگرد

هوا سرد است شالت را بینداز

بگیر این هم کلاهت زود برگرد

ببین این گونه نگذاری بماند

دو چشمانم به راهت زود برگرد

دلم را می شکانی ای مسافر

به جبران گناهت زود برگرد

برایت نیست جایی مثل خانه

به سوی زادگاهت زود برگرد

بیا از زیر قرآنم گذر کن

خدا پشت و پناهت زود برگرد

 

برای دل خوشی ام استخاره میگیرم

اگرکه خوب درنیامد دوباره میگیرم

همیشه سفره ی گسترده ی نگاهت را

برای برکت شعراستعاره میگیرم

برای این که مبادا خطا کند چشمم

از آب و آینه حتی کناره میگیرم

شبی که ماه نباشد سراغ چشم تورا

از آشنای قدیمش ستاره میگیرم

اگرچه حرف دلت راشنیده ام اما

برای دلخوشی ام استخاره میگیرم

 

 بوی ترانه های ازل میدهد لبت

خوش باش خوش که طعم عسل میدهد لبت

لب نیست نازنین ملکوت ملاحت است

بوی سبوی عزوجل میدهد لبت

بگشای آن طراوت فرزانه راکه باز

مارا شبانه ذوق غزل میدهد لبت

الله اکبرازتو که با خمربوسه ای

معنای ناب خیرعمل میدهد لبت

گل شرم گونه های تو خود وحی منزل است

بوی ترانه های ازل میدهد لبت

 



:: موضوعات مرتبط: شبــــــ و شعـــر، ،
:: برچسب‌ها: شب و شعر , غزل , رباعی , دوبیتی , تک بیتی , چهار پاره , سپید , نو , عارفانه , عاشقانه , ,
.:: ::.
شبــــــــ و شعر...
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : جمعه 5 اسفند 1390 ز : 2:36 قبل از ظهر | +

تو آسمانی و من ریشه درزمین دارم```

همیشه فاصله ای هست داد از این دارم```

قبول کن که گذشت ست کارمن از اشک

که سالهاست به تنهایی ام یقین دارم```

تو نیز دغدغه ات از دقایقت پیداست```

مراببخش که چشم نکته بین دارم```

بخوان وپاک کن و اسم خویش را بنویس```

به دفترغزلم هرچه نقطه چین...دارم```

کسی هنوز عیار تو رانفهمیده ست```

منم که از تو به اشعر خود نگین دارم```

 

 

.......................................................................

  

....................................................................... 

 

 اسم من چیست خدایا چه کنم یادم نیست```

امشب آماده شدم تاچه کنم یادم نیست```

من که همسایه ی نزدیک شقایق بودم```

پاشدم آمدم اینجا چه کنم یادم نیست```

من چرا از تو بریدم وچرابرگشتم

وبنا شد که دلم را چه کنم یادم نیست```

من نشانی دل دربه درم را بانو```

از تو پرسیده ام اما چه کنم یادم نیست```

این نوشته غزل کیست که من می خوانم```

اسم او چیست ؟ خدایا چه کنم یادم نیست```

 ♪♪ ♫♪♪ ♫♪♪ ♫♪♪ ♫♪♪ ♫

 

 رد شد درست یک دو قدم از مقابلم```

آرام ریخت پشت قدم های او دلم```

تبدیل شد به حس هبوطی که عاقبت```

باچشم های بسته فرو برد درگلم```

دریا نبود ..بودولی رد گام هاش```

طرحی همیشه ریخت براندوه ساحلم```

یک اتفاق ..نه که بیوفتد وبگذرد```

آمد نشست همنفسم شد و قاتلم```

حالاتمام رهگذران مکث میکنند```

این نقش ردپای شماهست یا دلم```

 

 



:: موضوعات مرتبط: شبــــــ و شعـــر، ،
:: برچسب‌ها: شب و شعر , غزل , رباعی , دوبیتی , تک بیتی , چهار پاره , سپید , نو , عارفانه , عاشقانه , ,
.:: ::.
از زندگانیمــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : سه شنبه 2 اسفند 1390 ز : 5:7 بعد از ظهر | +

اززندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده ی جوانی ازاین زندگانیم

دارم به دل هوای صحبت یاران رفته را

 یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم

پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق

داده نوید زندگی جاودانیم

چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دورمژده ی جرس کاروانیم

گوش زمین به ناله ی من نیست آشنا

من طایرشکسته پرآسمانیم

گیرم که آب ودانه دریغم نداشتند

چون میکنند باغم بی همزبانیم

ای لاله ی بهارجوانی که شدخزان

ازداغ ماتم تو بهارجوانیم

گفتی که آتشم بفشانی ولی چه سود

برخواستی که برسرآتش نشانیم

 شمعم گریست رازبه بالین که شهریار

من نیزچون توهمدم سوز نهانیم

 (شهریار)



:: موضوعات مرتبط: از زندگانیمــــــــ، ،
:: برچسب‌ها: شب و شعر , غزل , رباعی , دوبیتی , تک بیتی , چهار پاره , سپید , نو , عارفانه , عاشقانه , شهریار , ,
.:: ::.
پریشان غزلــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : دو شنبه 1 اسفند 1390 ز : 7:18 بعد از ظهر | +

هی زخم میزنی که ببندی وواکنی

بادرد دردهای دلم را دوا کنی

این روزهابه هرچه توئی راضیم اگر

من رابه حال و روزخودت مبتلا کنی

انقدرواژه واژه به شعرم تنیده ای

یک حرف را اگربشودجابه جاکنی

سررشته ی طناب نجاتم به دست توست

عشقت کشیده هم بکشی هم رهاکنی

به هردلیل اصلابخواهید میشود

من رابه نام کوچکم امشب صداکنی 

این واژه هابدون توخمیازه میکشند

بایدپریشان غزلی دست و پاکنی

 



:: موضوعات مرتبط: پریشان غزلــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: شب و شعر , غزل , رباعی , دوبیتی , تک بیتی , چهار پاره , سپید , نو , عارفانه , عاشقانه , ,
.:: ::.
بادبادکــــــــ
ن : حمیــدشیخ حسینی ت : دو شنبه 1 اسفند 1390 ز : 2:7 بعد از ظهر | +

  مثل دو باد بادکــــــــ دربادهارها

گاهی بهم رسیده وگاهی جدا جدا

رقصان دست وپنجه ی بادیم وسرنوشت

با دو نخ سیاه که سرپنجه ی خدا

هی میکشد به این طرف وآن طرف تو را

هی میکشد به این طرف آن طرف مرا

ترس سقوط، جاذبه، دلواپسی، غزل

باید قبول کرد که من بی تو آشنا

میترسم از تموج این بادهای سرد

چیزی نمانده است که این بند نخ نما

کم کم مرا رها کند ازاوج آسمان

داری مرا در این همه غم نه...کجا کجا

دست مرا بگیر که می افتم از خودم

وپرت میشوم به جهانی بی انتها

تو تکه پاره های مرا گریه میکنی

بگذارشهرپرشود از شور بچه ها...

 



:: موضوعات مرتبط: بادبادکــــــــــ ، ،
:: برچسب‌ها: شب و شعر , غزل , رباعی , دوبیتی , تک بیتی , چهار پاره , سپید , نو , عارفانه , عاشقانه , ,
.:: ::.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به ژنـــــــرال... مي باشد.