ن : حمیــدشیخ حسینی
ت : یک شنبه 24 ارديبهشت 1391
ز : 10:32 بعد از ظهر |
+
من شاعرم اگر چه شبیه کبوترم
چاه است ارتفاع بلندی که می پرم
وقتی که باد می وزد این باد لعنتی
صد گوشه پخش می شود اوراق دفترم
در باد درک تازه ای از شاعرانگی ست
مانند شکل تازه ی اضلاع پیکرم
هرگز به درک کاملی از هم نمی رسند
پاهای ریشه بسته و دستان پرپرم
در پیله ی پرنده گیم خاک خورد و مرد
ان کودکی که گفت که یک روز می پرم
و من چقدر دیر پس از مرگ اسمان
پیوسته صبر می کنم و پیله می درم
من در کجای قصه ی خود خواب مانده ام
که اشنای خواب نشد چشم بسترم
هر شب هزار مرتبه خوابم نمی برد
هر شب هزار مرتبه از خواب می پرم
حالم چنان که پرسی و گویم خراب نیست
رنجی چنان که افتد و دانی نمی برم
ای اشتباه کودکیم وقت ان نشد
اواز لکنتت بکشد دست از سرم
این دلخوشی بس است برایم که مرده ام
این طعنه کافی است برایم که شاعرم
من مرده ام وگرنه چرا دسته دسته گل
بر یک مزار خالی و بی نام می برم
خود کار زندگیم پر از قطع و وصل بود
این فصل دیگری ست و خود کار دیگرم
...
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
شاعرانگیــــــــــ ،
،
:: برچسبها:
شاعرانگی,
مرهم,
زخم,
شب,
شعر,
شهریور,
رباعی,
چهارپاره,
ژنـــــــــــرال,
,
,
,